زینبزینب، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

بهونه زندگی

چند تا عکس با مزه !

  ماهاراجای بابایی     زینب کوچولو.....اگه پســـر می شد!   عــــاشق کباب چنجه   عزادار حسین(ع)   میـــــــــــــــــــــــــــــمیـــــــــــــــــــــــــــــرم برات عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــزکم     ...
24 خرداد 1392

من و دخترم

سلام مامانی این چند هفته من بودم و خودت....2 تایی با هم. بابا هم درس داشتن و هم درگیر مسائل انتخاباتی اینه که من و تو سعی کردیم روزای خوبی رو با هم بگذرونیم و تو مثل همیشه دختر خوبی بودی و نکذاشتی مامان اذیت بشه. البته فکر می کنم بخاطر دندون در آوردنت یکم بد غذا شدی و بهونه مامانو میگیری. فقط دوست داری پیشت بشینم و تکوووووون نخورم. اگه از جام بلند بشم میدونی چی میگی ؟ اَبَ (البته از نوع اعتراضی) دیگه این کلمه تو جهانی شده و همه چیو بر این وزن می گی .... به قول باباجون هر اَبَ یی که میگی یه معنی مخصوص به خودش داره!!!     راســــــــــــــــــــتی یکی ازدندونات در اومده عزیزم....  ...
24 خرداد 1392

اولین کوتاهی مووووو

اولین ها همیشه به یاد آدم میمونه و اینم یکی از همون اولین هاست. زینب مامان،اولین باری که واسه کوتاه کردن موی شما رفتیم خیـــــــــــــــــــلی گریه کردی فکر می کردی مثل بیمارستان می خوان از سرت رگ بگیرن اما خداییش خیلی ناز شدی ماشاالله!   این کتاب هم جایزه شماست که گذاشتی موهاتو کوتاه کنن!   ...
11 خرداد 1392

بیمارستان...برای آخرین بار

 دختر عزیز مامان... بعد از پیگیری هایی که من و بابایی داشتیم به لطف خدا متوجه شدیم چه چیزی باعث مریض شدن و بیمارستان رفتنت می شد . و بالاخره انتظار به سر رسید و روز موعود فرا رسید........ شنبه 21/2/1392  -  10 صبح  روی تابلو نوشته شد : زینب        دکتر علیزاده          در حین عمل  10:30 - مردمو زنده شدم که روی تابلو ثبت شد :  زینب       دکتر علیزاده       بستری پس از عمل   زینبم خدارو شکر که عملت با موفقیت انجام شد و حالا سالم و سر حال...
7 خرداد 1392
1